SHAPING YOUR CHILD PERSONALITY
هرپدر ومادری خواهان داشتن فرزندی بااستعدادهای درخشان ، مستقل و درعین حال انعطاف پذیر است و ازاینکه نحوة تربیت آنان نتواند درشکل دهی مؤثّر ومفیدبه شخصیّت این فرزندان اثرگذار باشد ، ابراز نگرانی می کند . برخی از روانپزشکان معتقدند که اگرچه ویژگیهای زیستی افراد نقش بسزایی درشکل دهی شخصیّت آنان ایفا می کنند ، لیکن بسیاری ازوالدین قادرند ” طبیعت فردراتربیت نمایند “ . مباحث زیر چکیده ای از راهکارهای آنان هستند :
درک وتشخیص نوع شخصیّت :
همچنان که گفته شدبعضی از متخصّصین امور روانی نکتة اصلی در پرورش کودکان را درک نوع شخصیّت آنان می دانند و از آنجایی که به وجود پنج نوع مشخّص از شخصیّت معتقد می باشند ، لذا براین باور ندکه والدین قادرند ازهمان ابتدا نوع شخصیّت فرزندان خود را تشخیص دهند و ازاین شناخت بعنوان وسیله ای درراستای کمک به آنان استفاده نموده ، این کودکان را بعنوان افرادی خلّاق ویا بعبارتی به نمونه ای سالم در نوع شخصیّتی خود مبدّل سازند .
نوزادان با گرایشهای فیزیکی مختلفی که پایه در اصول بیولژیکی ( زیستی ) ، ژنتیکی و محیطی آنان دارند و درطیّ مراحل تحوّلی پیش از تولّد ، بدنبال رشد سیستم عصبیشان ، شکل می گیرند ، بدنیا می آیند . درنتیجه مراقبین آنان قادرند مشخّص کنند که آیا نوع شخصیّتی این نوزادان ازانواع مشکلساز است و یا ممکن است بعنوان افراد مفیدی تلقّی گردند. گرین اسپن در این زمینه چنین توضیح می دهد که درسالهای اوّلیّة حیات ، سیستم اعصاب هنوزاز انعطاف پذیری بالایی برخوردار است و بدین ترتیب حقیقتا می توان نحوة عمل آن راتغییر داد. وی درادامه اظهار می دارد که : ” نکتة مهم آن است که مامی خواهیم چگونه طبیعت نوزادمان راتربیت کنیم ویا چگونه می خواهیم به کودکمان کمک کنیم تا از فردی ترسو و مضطرب به انسانی با اعتماد بنفس و شهامت تبدیل شود “ .
دربرخی موارد ، شخصیّت کودک ازهمان هشت ماه اوّل زندگیش قابل تشخیص است و با گذر زمان ، هنگامی که به یک نوزاد نو پا یا کودکی درسنّ پیش دبستانی تبدیل می گردد ، کاملا معلوم است که وی کودکی خجالتی بوده در برخورد با مسائل مختلف گوشهای خود را می گیرد ، فرار می کند وبه هرچیزی ضربه می زند ویا ممکن است فردی لجوج ، اهل مجادله ، در خود فرورفته ، بسیار گیج ( حتّی با مشکل در تعیین جهت ) ویا مستقلّ باشد .
انـواع شخصیّت ـ
الف ) حسّاس :
این نوزادان ، کودکان ویا حتّی بزرگسالان بسیار حسّاس هستند وفطرتا گرایش زیادی به ترسو یا مضطرب بودن دارند . سابقا تصوّر می شد که این افراد مصداق کاملی ازانسانهای ترسو ، محتاط و خجالتی هستند ، اما امروزه به این نتیجه که به این شکل نیست ، چراکه این کودکان نسبت به محرکهای اساسی مانند تماسهای بدنی ( لمس ) و صداها ، حسّاس
می باشند و بعنوان نمونه صدای گربه برای آنها به مثابه صدای غرّش شیر جلوه می کند . بنابراین وقتی این کودکان در کلاسهای پرهیاهوی پیش دبستانی قرار می گیرند ، بسیار ترسو بنظر می رسند و این در حالی است که درخانه از رفتار خوبی برخوردارند . به بیانی دیگر ظرفیّت آنان محدود است ودرنتیجه مهم آنست که مراقبین کودکان دارای شخصیّتی حسّاس ، لازم است بگونه ای آرامش بخش رفتار کرده برای آموزش رفتارهای مطلوب به آنها ، گام به گام پیش روند . اگر ما به یک چنین کودکی ، ازطریق ایجاد محیط پرورشی صحیح و امن کمک کنیم ، پیشرفت زیادی نشان می دهد و اعتماد بنفس و شهامت لازم را کسب می نماید ؛ ولی در مقابل اگر ما دربرابر آنان تسلیم شویم ، از آنها افرادی ترسو و مضطرب با گرایش زیاد به افسردگی ساخته ایم .
ب ) جسور و فعّال :
این کودکان نسبت به کسب درون دادهای حسی تمایل واشتیاق زیادی نشان می دهند وبعنوان نمونه می بینیم که با گشتن درمحیط اطراف خود سعی دردستیابی به نکات جدید دارند . این افراد از نظر شخصیّتی می توانند دارای نگرشی منفی با روحیّه ای ضدّ اجتماعی باشند ویا درمقابل قادرند رشد وپیشرفت نموده به افرادی با روحیّة رهبریّت و کوشا در ایجاد شرایط جدید و یا سیاستمداری موفّق تبدیل گردند . هنگامی که درمورد کودک حسّاس نسبت به صداهاو تماسهای بدنی صحبت می کنیم ، می بینیم که آنان از حسّاسیّت بالایی برخوردارند ولی با بررسی گروه دوم در می یابیم که دربرابر محرّکهای مذکور حسّاسیّت بسیار کمتری نشان می دهند و بعنوان نمونه تمایل زیادی به صداهای بلند داشته نسبت به درد وتنبیهات دیگران حسّاسیّتی بروز نمی دهند و حتّی از آن لذّت هم می برند ؛ امّا باید توجّه کرد که این امر بدلیل نیاز به دریافت مقادیر زیادی از محرّکات است نه بدلیل بی تفاوتی نسبت به تحقیر ویا داشتن روحی پست . بااین تفاسیر ممکن است کودکان مذکور به اشتباه پرخاشگر شناخته شوند و اگر به جای درمان فقط بر آرام نمودن او پافشاری گردد ، قطعا با گذر زمان به فردی پرخاشگر تبدیل خواهند شد . دربرخورد بااین گروه لازم است تعدادی دستور العمل را آماده نموده ، در اختیار او قراردهیم تا بداندانتظارات ما از او چیست وباید به این نکته توجّه شود که از تنبیه و کنار کشیدن او ازجمع خودداری نموده ، ضروری است تا با ایجاد محیطی بالنده و مناسب به پرورش او بپردازیم .
ج ) در خود فرو رفته / کم واکنش :
این کودکان توانایی بروز احساسات خودرا ندارند و مایلند در خود فرورفته به رؤیاپردازی مشغول شوند ؛ بعلاوه دربعضی از آنان هماهنگی کمی در اندامهای حرکتی دیده شده اصطلاحا به تنش عضلانی کم مبتلا هستند . برای جلب توجّه او لازم است باصدای کاملا بلند صحبت کرده برای جلب توجّهش فعّالیّتها وحرکات بدنی زیادی ضمن صحبت با او از خود نشان داد . این گروه از کودکان در گوشه ای نشسته ، چنین وانمود می کنند که با خود مشغول بازی هستند وتمایل زیادی نسبت به تنها ماندن نشان می دهند ، بعلاوه به بازیهای کامپیوتری که بیشتر جنبة فعّالیّتهای انفرادی دارند ابراز علاقه می نمایند . باتوجّه به مطالب مذکور چنانچه بتوانیم آنان راازعالم درونیشان بیرون بکشیم ودربرخوردبادیگران فرصت فرار به آنها ندهیم ، قادرخواهیم بود افرادی بسیار خلّاق ، گرم ، دوست داشتنی و بعبارتی پرورش یافته به اجتماع تحویل دهیم .
د ) لجوج و مخالف ( عناد ورز ) :
فردی با چنین ویژگی ، نسبت به هر چیز دیدی مخالف ومنفی داشته ، هر محرّکی که به گیرنده های حسی او مانند لامسه ، شنو ایی و ... وارد می آید درذهن او یک تصویر بزرگ وواضحی جهت بررسی وتحلیل بوجود می آورد ، اوبعنوان یک تحلیلگر به بررسی هرچیز درپیرامون خود می پردازد وتلاش زیادی برای کنترل محیط اطراف نموده ، سعی می کند که خودش هیچگاه تحت کنترل دیگران قرار نگیرد ؛ اما علی رغم تمام تلاشها ، اگر نتواند برمحیط پیرامون خود تسلّط لازم راپیدا کند و بعبارتی خودش نیز تحت کنترل اطرافیان قرار گیرد ، احساس ترس و اضطراب بسیاری به او دست
می دهد وتلاش زیادی را مصروف تغییر جهت این توجّه وتسلّط می نماید . برای ریشه یابی این ویژگی ، باید توجّه داشت که علّت اصلی این کوششها صرفا حفظ آرامش خود است وبا درنظرگیری این نکته قادر خواهیم بود به او کمک کنیم تا انعطاف پذیرتر بوده با دیگران همکاری بیشتری نشان دهد ودراین رابطه تنها نکتة کلیدی آن است که بهیچ وجه بااوبرخوردی تند وخصمانه نداشته باشیم .
ه ) بی دقت :
این کودکان بسیار حواسپرت هستند بطوری که حتّی در بعضی موارد راه همیشگی خودراهم گم می کنند ؛ ازطرفی بسیاری از آنان بعنوان فردی بااختلال کمبود توجّه وتمرکز شناخته می شوتد ولازم است با نظارت یک متخصّص تحت درمانهای دارویی با داروهایی همچون ریتالین قرارگیرند . این گروه از کودکان درتواناییهایی همچون طرح ریزی و انجام فعّالیّتهای متوالی وسلسله وار ماننددنبال کردن راههای مختلف به مدرسه ویا به خاطر آوردن محلّ قرار گرفتن اشیا مشکل دارند ودرسنین بزرگسالی هم از آن دسته افراد محسوب می شوند که هیچگاه نمی توان روی آنها بعنوان یک دستیار یا همکار خوب ودقیق حساب کرد ، چراکه غالبا فراموش می کنند اشیا را کجا گذاشته اند ویا به یاد نمی آورند که چه کاری می خواستند انجام دهند ، مسیرهای رسیدن به یک هدف را به خوبی دنبال نمی کنند و در مشاغل مختلف هم با مسائل ومشکلات عدیده ای روبرو می گردند. برای رفع مشکل این افراد ، برخی از متخصّصین امر توصیه می کنند که : ” ما می توانیم با افزایش توانایی انجام فعّالیّتهای متوالی ـ بعنوان یک فعّالیّت اصلی وپایه ای ـ ازطریق اجرای یک سری تمرینهای ویژه و بدون مصرف دارو ، به آنها کمک کنیم ودر نهایت چنانچه احساس نیاز همچنان وجود داشت و شکستهای متوالی درانجام فعّالیّتهای مذکور مشاهده گردید ، می توان درکودکان بزرگتر ازدارودرمانی بعنوان انتخابی احتمالی وتحت نظارت متخصّص مربوطه ، استفاده نمود “ .
نکتة حائز اهمّیّت آن است که وضعیّت بیولژیکی فرد ، الزاما سرنوشت وی رامقدّر نمی کند و دراین راستا تشخیص نوع کلّی شخصیّت کودک امری اساسی بنظر می رسد .
ازآنجایی که برخی از والدین خودرابعنوان الگوی تربیتی فرزندانشان مسئول نمی دانند ، لذا می توان آموزشهایی طرح ـ ریزی کرد و ازآن طریق به ارائة قسمت عمده ای ازراه حل پرداخت . براین اساس لازم است دربرنامه های خود نکاتی پیرامون اهمّیّت شناخت اوّلیّة آنان از ابعاد هیجانی و فکری فرزندانشان گنجانده ، به ایشان کمک کنیم تا به کسب مهارتهای جدیدی ـ که الزاما همکاری والدین را می طلبند ـ بپردازند . درراستای تحقّق این برنامه ، والدین نیاز به ابزاری دارندکه می توان آن را ” ارائة بهترین اطّلاعات موجود “دانست و شامل دراختیار گذاردن اطّلاعاتی پیرامون انواع شخصّیت وچگونگی اعمال روشهای تربیتی مؤثّر برای هر نوع است .
بادرنظر گیری ویژگیهای کودکان در می یابیم که آنان شخصّیتی خالص ویکدست نداشته بلکه دارای مخلوطی از انواع شخصیّتها هستند ( بعنوان نمونه ممکن است ترکیبی از کمی مبارزه طلبی بهمراه اندکی حساسیت باشند ) .امّا چنانچه بتوانیم این الگوها را درک کنیم ، قادر خواهیم بودتا برخی از راه حلها راباهم ترکیب وملحق نماییم .
برطبق گزارشهای ارائه شده که بیش از نیمی از والدین ، متخصّصین و مربّیان هنوزبراین باورند که کودکان بایدتابع آنان باشند بعبارتی تمامی تلاشهایی را که درراستای تربیت آنها بکار می برند درجهت سازگار نمودن آنان بااصول اجتماع نیست ، بلکه کودکان را بنا برسلیقه و الگوهای شخصی خودشان پرورش داده ، برهمین اصل اجتماعی می نمایند . دربین این افرادکسانی را با این باور کلّی می بینیم که بعضی از کودکان خارج ا ز این الگوها و قالبها قرار می گیرندمانند آنکه بطور توارثی خجالتی تر و یا برونگراتر از بقیّه بنظر می رسند . بسیاری از مربّیان نیز فکر می کنند که اگر ماصرفا محیط را باشرایط کودک متناسب سازیم ، وضعیّت او بهتر خواهد شد. هم اکنون نیز دربین عموم این فکر درحال شکل گیری وتکوین است که راههای تربیتی پیچیده تر را استفاده نموده انواع مختلف شخصّیت را شناسایی کرده برای هر کودک روش پرورشی و نحوة ابراز محبّت متفاوتی اعمال نمایند . و بهر ترتیب باید توجّه داشت که تربیت همة کودکان بایک شیوة مشابه امکان پذیر نخواهد بود بلکه همانطور که علی رغم میزان علاقة یکسان ما به همة آنها ، نحوة اظهار محبّتمان متفاوت است ، به همان صورت نیز لازم است شیوة تربیتی متناسب با نوع شخصیّت هر کودک رانیز اتّخاذ نماییم .
اینگونه رفتارها معمولاً در بین جوانان بروز پیدا میکند. جوانان با داشتن روحیة شاد وفراغ خاطر، ایام را سپری میکنند و اگرچه روحیة شاد وخوشمشرب بودن در جوانان عیب نیست، بلکه لازمه و اقتضای سن و سال آنهاست، لکن بارها مشاهده شده است که جوانان صرفاً برای گذراندن لحظاتی به اصطلاح شاد و پرخنده، شروع به آزار و اذیت ناشنوایان مینمایند و به اصطلاح سربهسر آنها میگذارند. بدون شک رفتارهای مسخرهآمیز نسبت به دو نوع قبلی، اثرهای مخربتری بر روح و روان ناشنوایان به جا میگذارد و ناشنوایان با درک این رفتارها از جامعة عادی گریزان شده، احساس تنفر پیدا میکنند یا با چنین افرادی گلاویز میشوند و در نهایت، این سیکل منفی به افسردگی مضاعف ایشان خواهد انجامید.
گذشته از علل رفتاری که منجر به ایجاد شکاف بین جامعة عادی و ناشنوایان میگردد، در ادامة مقاله به یک علت مهم که ناروانی ارتباط ناشنوایان و جامعه را تشدید میکند، اشاره خواهیم داشت، و آن عبارت از اشکال سبکهای موجود در ارتباط با آموزش ناشنوایان است.
این سبکهای آموزشی عبارتند از:
- سبک اشاره
- سبک لبخوانی
- سبک کلی
در کشور ما سازمان آموزش و پرورش استثنایی و سازمان بهزیستی هر دو متولی آموزش ناشنوایان هستند. ضمن آنکه باید گفت گسترة فعالیتهای سازمان بهزیستی، حمایت، توانبخشی و خدمات و غیره را نیز در بر میگیرد، لکن هر دو سازمان در امر آموزش فعالیت دارند و نقطة اشتراک آنها همین مورد است.
متأسفانه باید اظهار داشت که هر دو سازمان ظاهراً سبک کلی را سرلوحة کار خود قرار داده، ولی معانی مختلفی از این سبک برداشت کردهاند. این اختلاف برداشت از معنی سبک کلی منجر به اتخاذ روشهای تدریس مختلف شده است که عدم اتفاق نظر در نحوة تدریس، به سردرگمی ناشنوایان و عدم تطابق آنان با جامعه منتهی میشود. مثلاً گروههای ناشنوا که در بهزیستی آموزش میبینند، از توانایی اشاره بهرة بیشتری میبرند و گروههای دانشآموزی که در آموزش و پرورش تحصیل کردهاند از تواناییهای لبخوانی بهرة بیشتری دارند و هر دو گروه در مقابل هم دچار نقاط ضعف متقابلی هستند، حال آنکه ظاهراً هر دو گروه روش کلی را فراگرفتهاند.
این اختلاف در سبک آموزش نوعی اختلال در ارتباط ناشنوایان باهم ایجاد کرده است، اما این اختلال نهایتاً به شکاف عمیقی بین ناشنوایان و شنوایان منتهی میشود، به این معنی که جامعه در برخورد با ناشنوایان دچار سردرگمی است و نمیداند که به کدام شیوه باید ارتباط برقرار کند: آیا با ناشنوا کجدار و مریز اشاره کند و یا دست وپا شکسته تکلم نماید؟ و این همان چیزی است که ما اصطلاحاً آن را ” ناروانی ارتباط اجتماعی” نامیدهایم.
اصولاً پرداختن به مسألة بسیار مهمی همچون ارتباط اجتماعی، امری بسیار تخصصی و علمی است و قطعاً وارد شدن افرادی با بضاعت محدود علمی به این بحث، ناصواب میباشد، اما حقیقت این است که پرداختن به این امر مهم باید از نقطهای شروع شود. درپایان این نوشته به ذکر راه حلهایی میپردازیم که تا حدی بتواند بر موانع ارتباط بین ناشنوایان و شنوایان فائق آید.
همانطوری که ذکر شد معمولاً هنگام برخورد با ناشنوایان سه نوع رفتار نامطلوب از جامعه سر میزند که عبارتند از: رفتارهای ترحمآمیز، رفتارهای اکراهآمیز و رفتارهای مسخرهآمیز. بنابراین راه حل نیز در اصلاح سه رفتار فوق نهفته است. لذا جامعه باید به آنچنان آگاهی عمیق و دقیقی برسد که سعی در اصلاح رفتار و برخورد خود داشته باشد. دستیابی به این هدف با کمک و معاضدت وسایل ارتباط جمعی و به ویژه صدا و سیما مقدور خواهد بود. به عبارت دیگر، رفتارهای اعتدالآمیز باید جایگزین سه رفتار فوقالذکر شود و بروز رفتارهای اعتدالآمیز همیاری وسایل ارتباط جمعی را طلب میکند. وسایل ارتباط جمعی باید به مخاطبان خود این بینش را القا کنند که ناشنوا هم انسانی است همانند سایر افراد جامعه و در برخورد با ناشنوایان نباید آنان را ضعیف و ناتوانتر از مردم شنوا دانست و دقیقاً باید همان رفتاری که با فرد شنوا انجام میگیرد، با ناشنوا هم صورت پذیرد. یعنی اگر مردم عادی جامعه از رفتارهای ترحمآمیز، اکراهآمیز و مسخرهآمیز گریزان هستند، ناشنوایان هم گریزانند. همچنین جامعه باید این حقیقت را درک کند که اعتدال و میانهروی در همة امور، بهترین راه است.
ترحم بیش از اندازه و اکراه بیمورد از ناشنوایان هر دو غلط و ناصواب است و نیز همانگونه که فرد شنوا از افراط در شوخی و مسخره شدن ناراحت میشود، ناشنوایان هم از مسخره شدن توسط دیگران بیزارند.
در مورد اشکال موجود سبکهای آموزشی، نگارنده با توجه به سالها تدریس، بر این باور است که وجود نظام آموزشی یکسان راه حل این مشکل است و این نظام آموزشی یکسان همان بهرهمندی واقعی از ” روش کلی” است و تعهد عملی سازمانهای آموزشی ناشنوایان مبنی بر تخطی نکردن از این روش الزامی میباشد. همچنین از نقش ارزندة خانوادهها در ارائة مهارتهای ارتباط اجتماعی و درگیر کردن فرزندان در فعالیتهای اجتماعی نباید غافل بود، از این رو خانواده باید اجازة مشارکت فرزند خود را در زمینههای مختلف اعطاء نماید.
آیا از خود پرسیدهایم که ارتباط موجود در جامعه آنقدر صحیح و منطقی است که به قانونمندی ناشنوایان منجر شود؟ مگر نه اینکه یکی از مهمترین اهداف آموزش به ناشنوایان، اجتماعی کردن آنهاست.آیا به عنوان معلم ناشنوا و یا عضوی از جامعه با خود اندیشیدهایم که آیا ناشنوایان به هدف فوق دست یافتهاند؟ و اگر نه علت آن چیست؟این مقاله به بررسی موانع ارتباط اجتماعی ناشنوایان با جامعه و اثرهای آن میپردازد.
ارتباط، معنی کلمة انگلیسی (COMMUNICATION) است و در اصطلاح، رفتاری دو جانبه و دو سویه را به شرط وجود بازخورد (FEED BACK) گواهی میدهد.
خوانندگان محترم این مقاله به این امر واقف هستند که قرن بیستم را قرن ارتباطات نامیدهاند. اگرچه قرن ما از برخی جنبههای دیگر به نامهای دیگری همچون قرن اتم و قرن فضا نامیده شده، اما به یقین از بعد فرهنگی نام نیکویی بر این قر ن نهاده شده که همانا ”قرن ارتباطات ” است.
اصولاً روابط فرهنگی از عهد باستان، با ارتباط اقوام و اختلاط آنها حتی از راه جنگ بوجود آمده است. تمدنهای کهن همچون سومر، آشور، لیدی، فنیقیه و مادها طی قرنها مراوده و ارتباط به نوعی مبادلة فرهنگی دست یافتند، که به شکوفایی فرهنگها منتهی شده است. اختراع خط، اختراع پول، پدید آمدن اصول شهرسازی، … و نهایتاً رسوخ این پیشرفتها به ملل دیگر، ناشی از ارتباط آنها چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح بوده است.
آنچه مایة تعجب است، قانونمند بودن آن جوامع است. سنگ نوشتة حمورابی پادشاه بابل گواه این مطلب است که نظم و انضباط اجتماعی در خور جامعة آن زمان، حاکم بوده، ولیکن اعمال قانون در گرو آگاهی جامعه از آن بوده است و الزاماً ارتباط بین قانونگذار و رعایا میبایست برقرار میشده است، به این معنی که قانونگذار به وسیلة ارتباطات صحیحی که با مردم داشته، آنان را از محتوای قانون آگاه و از انجام اعمال خلاف قانون برحذر میداشته است.
اینجاست که رابطة ارتباطات با قانونمندی جوامع مشخص میشود و به عبارت علمیتر ارتباط صحیح، با قانونمندی جوامع ضریب همبستگی مثبت دارد.
در ادامة مطلب به ذکر مثالی میپردازیم که چندان بیگانه نیست. رانندهای که در محدودة بیمارستان قصد بوق زدن دارد، با رؤیت تابلو” بوق زدن ممنوع” از این کار صرف نظر میکند. رؤیت تابلو، نوعی برقرار کردن ارتباط بین رعایا و قانونگذار است که به قانونمندی و نظم اجتماعی منجر شده است.
با بیان مطلب نسبتاً خلاصة فوق به اصل مطلب میپردازیم: گفتیم که ارتباطات صحیح اجتماعی به نظم و انضباط اجتماعی منتهی میشود، اما آیا از خود پرسیدهایم که ارتباط موجود در جامعه آنقدر صحیح و منطقی است که به قانونمندی ناشنوایان منجر شود؟
مگر نه اینکه یکی از مهمترین اهداف آموزش به ناشنوایان،” اجتماعی کردن” آنهاست؟
آیا به عنوان معلم ناشنوا یا عضوی از جامعه با خود اندیشیدهایم که آیا ناشنوایان به هدف فوق دست یافتهاند؟ و اگر نه، علت آن چیست؟
با عنایت به مضمون مطالب گذشته، یقیناً یکی از عوامل دست یافتن مربیان ناشنوایان و نیز خود ناشنوایان به هدف فوق نقص ارتباطی موجود در رفتارهاست.
بنابراین ناروانیهای موجود در ارتباطات، دست یازیدن به اجتماعی شدن ناشنوایان و به تبع آن تعلیم و تربیت آنان را خدشهدار ساخته است. ذیلاً برخی از علل ناروانی ارتباط از بعد رفتاری را یادآور میشویم.
این قبیل رفتارها معمولاً از ناحیة خانمها صورت میگیرد، چرا که خصلت ذاتی آنها شفقت و مهربانی و دلسوزی است، به خصوص خانمهای آموزگار و دبیر با برتری حس عاطفه که در نهاد ایشان است، معمولاً با منطق عاطفی با مسائل ناشنوایان برخورد مینمایند. افراد مذهبی جامعه نیز معمولاً در برخورد با ناشنوایان از این سبک رفتاری پیروی میکنند و ترحم به ناشنوایان را به عنوان فریضه دانسته، خود را به اصطلاح شریک غم آنها میدانند و معمولاً در حد استطاعت، برای رفع مشکلات اقتصادی و معیشتی به ناشنوایان کمک میکنند.
اگرچه رعایت رحم و انصاف در همهجا توصیه شده است و به ویژه در فرهنگ اسلامی ایرانی عاطفه نقش برجستهای دارد، لکن باید توجه داشت که رعایت عدالت حکم میکند رفتارهای ترحمآمیز در حد و اندازة خود مورد استفاده قرار گیرد. از بعد آموزشی، ترحم بیمورد منجر به گستاخی، مظلومنمایی، افت بازدهی تحصیلی، شکست جذبة معلمی و از همه مهمتر ایجاد حس حقارت در ناشنوایان خواهد شد. در مورد ایجاد حس حقارت میتوان گفت که دانشآموز ناشنوا خود را موجودی که مستحق ترحم است، حس میکند. اینجاست که حتی در امتحانات نهایی با خواهش و التماس فراوان درخواست کمک کرده، استضعاف خود را یادآور میشود و این گناه نابخشودنی بر گردن …
گاهی خانوادههای مرفه و حتی تحصیل کرده نوعی رفتار ناشی از دوری گزیدن از ناشنوایان را در پیش میگیرند، مثلاً چنانچه ناشنوایی در صف اتوبوس یا داخل آن است، با اکراه به او نزدیک میشوند، گویی از آن بیم دارند که ناشنوایی به آنها سرایت نماید. اگرچه دلایل متعدد میتواند تبیین کنندة رفتار آنها باشد، اما هرچه که هست ناروانی ارتباطی میان آن دسته از مردم و ناشنوایان میتواند برای هر دو گروه مشکلآفرین باشد. اولین مشکلی که ناشنوایان را تهدید میکند، افسردگی و دوریکردن آنها از جامعه است. چیزی که ما به عنوان معلم کودکان ناشنوا بارها دیده و شنیدهایم این است که دور شدن ناشنوایان از جامعه به فرایند جامعهپذیری آنها آسیب جدی رسانده است. اما باید توجه داشت که افسردگی خاطر ناشنوایان برای جامعه نیز مشکل آفرین خواهد بود و حداقل مشکلی که جامعه باید در این طریق تحمل نماید، هزینة بهداشت و درمان روانی آنهاست که اگرچه اعضای جامعه مستقیماً آن را نمیپردازند، اما به طور غیرمستقیم و به طرق مختلف از آنان اخذ میگردد.
ادامه دارد....