این یک نوشته ی زیبا از یکی از پدران بچه های سندرم داون است که دلم نیامد خودم تنهایی بخوانمش:
ماهی کوچولی من چند روزی دیگر هفت ساله میشود و هفت سالگی اولین یادمانش برای همه مان رفتن به مدرسه است . از چند ماه پیش تمام دغدغه ام تلاش برای ثبت نام مهیار در کلاس اول مدارس عادی بود چه اینکه این شاید تمام هدفم بود در طول سالیان و دیروز محقق شد این مهم برایم با کمک انسانهائی چون همیشه بزرگ .
خانم دکتر پورفهیم رئیس محترم بهزیستی لاهیجان از جمله آن بزرگانی است که در طول دوره آموزش مهیار در لاهیجان ، ما همواره مدیون اوئیم . با همت او و همراهی و همکاری دوست خوبم آقای محمد پور ، که در تمام دیروز همراهم بود در بهزیستی لاهیجان ، تست روانشناسی و هوش مهیار توسط انسانی دیگر از جنس ایشان در بزرگی و مهربانی با نام "آقای حکیمی "، انجام شد و نتیجه اش تشخیص مرزی بودن مهیارم و این یعنی برآورده شدن تمام آرزوی این چند سال و اخذ مجوز رسمی برای ورود مهیار به کلاس اول درمدارس عادی .
دیروز پیش از شروع تست گفتم به آقای حکمیی که ، برای من پدر دارای فرزند سندرم دان شاید راحت ترین و کم دردسر ترین راه آموزش ، فرستادن فرشته آسمانیم به مدرسه استثنائی باشد و حتی شاید در آنجا در آموزش الفباء وخواندن ونوشتن موفق تر هم بشود اما نگاه به این واقعیت که قسمت بیشتر آموزش این بچه ها از راه تقلید است ، از نظر من مدرسه استثنائی برایش یعنی افت آموزشی . چه اینکه هدفم در آموزش مهیار تنها خواندن و نوشتن صرف نیست بلکه آموزش زندگی است .
به او گفتم موضوع این وبلاگ را که مهیار به واسطه اش ما را با دیگرانی چون ما پیوند داده است و خود جلودار آموزش بچه های سندرم دان شده است . به او گفتم از خانواده های که اکنون دیدن مهیار ، امید شان داده است به آموزش بیشتر این فرشته های آسمانی . از پایا و ملیکا و زهرا و پرنیان و مهسا و مهدی و سارا و علیرضا .... گفتم که همه شان مهیارند و همه جایند . در رشت و شیراز و تهران و اردبیل و سهند تبریز و کردستان و ...
به او گفتم رفتن مهیار به مدرسه عادی ، حداقل نتیجه اش برای سایر فرشته های آسمانی ، یعنی تلاش بیشتر بسیاری دیگر از خانواده های برای رسیدن به اینجا که ما آمده ایم و این یعنی خود آموزش بیشتر و در نهایت موفقیت شان. به او گفتم فرستادن مهیار به مدرسه عادی یعنی تحمل بسیاری چیزها که عذاب آور است برایم و من قسمتی از آن را از چند سال پیش در دم درب مهد کودک گلها تجربه کردم در همان اوایلش . خصوصا آنکه اولیاء امروزی که با نگاهی ریز بینانه و دقیق تمام فعالیتهای آموزشی بچه هاشان را تعقیب دارند برایشان سخت است نشستن یک بچه سندرم دان کنار فرزندشان و من به آنها حق میدهم چه که شاید من هم جایشان بودم اینگونه میشدم ، کسی چه میداند .
پیشتر از آنی که حکیمی بگوید از مزایا و معایب این دو نوع مدرسه ( استثنائی و عادی ) پیشتر و بیشتر گفتم . همه راگفتم برای توجیح هدفم ، اما هیچ وقت هدفم را از او خواهش نکردم . حقیقتا تمام نتیجه و تصمیم را به او سپرده بودم . چه آنکه بعد از تولد مهیار نیز تنها آن کردم که احساس داشتم بر آن مکلف شده ام و همیشه نتیجه اش را سپرده ام به خدائی که به واسطه این فرشته ای که به من داده است در امتحانم . به آنچه که حکیمی میخواست بگوید یا تشخیص میداد تسلیم بودم و انصافا هم برای شنیدن جواب منفی آماده بودم . چون که هنوز هم مرددم به اینکار و نمیدانم آیا میتوانم از زیر این مسئولیت جدید برآیم یا نه همان کنم که تاکنون متداول بوده است .
بعد از این گفته ها و شنیده ها که بدون حضور مهیارم بود ، تست شروع شد با خانوم های همکار آقای حکیمی که در طول این مدت ، مهیار در حال بازی بود با آنها در اطاقی دیگر و دورش میچرخیدند و او در پاسخگوئی همراهی دوستان جدیدش را میخواست نه مرا . از اطاق بیرون آمدم و فال گوش ایستادم دم در . ماهی کوچک حالا داشت میشمرد. ا ، 2 ، 3، .... بعد از گفتن 10 تشویق میخواست که همراهانش نمیداستند . از پشت درب برایش دست زدم . از رنگها و نام ها و پدر و مادر و شهر و استان و ایران و بسیاری که از او دست جمعی میپرسیدند و او کم و بیش جواب میداد . خیلی ها را نیم بند میگفت ، اصلن برایم مهم نبود ولی هر چه بود مقصود میرساند.
در جوابگوئی به پازل های نقاشی من رفتم داخل و کمکش کردم چرا که مهیار تاکنون ندیده بود شبیه اش را و حکیمی اتفاقا این را همان دلیل تست میدانست . تعدادی را میدانست و تعدادی را هم نه . و من اما بر اساس نوع آموزش این بچه ها که بیشتر ریشه در تقلید دارد اعتقاد یافتم که این شاید بهترین روش برای سنجش هوش فرشته های آسمانی مان نباشد و پرسش از رفتار و کردارشان در خانه و مهد میتواند در نتیجه گیری و ارائه دقیق سنجش شان موثر باشد و این را به حکیمی گفتم که البته او نیز با قسمتی از نظرم موافق بود .
حکیمی تشخیص اولیه مهیار را در حد 70 تا 80 دانست ولی به آن واسطه و چیزها که من گفتم و بسیاری از دلایل که خود داشت از جمله تستی که در هنگام ورود مهیار به مهد کودک از او گرفته بود و نتیجه ای را که اکنون در مهیار میدید ، طبقه سنجش مهیار را بالای 80 تائید کرد و این یعنی همه چیز برایم تا این لحظه و آن به واقع مجوز ورود مهیار به مدارس عادی بود .
به واسطه آن هاله تقدس که دور هدفم دارم ، تلاش میکنم همه چیز این پروسه جدید را نیز تحمل کنم .مخصوصا نگاه تحقیر آمیز یا دلسوزانه سایر پدر و مادرها و معلم و مدیر و تحمل بسیاری رفتارهای دیگر را . من پی همه چیز را به تنم مالیده ام تا مهیارم امید های این گروه که با همراهند را زنده نگه دارد . بیشتر آن چیزهائی که شاید در اوایل به مهد کودک رفتن مهیار تجربه اش کرده ام . اما برای گذر از همه این مراحل ، باز این ماهی من کمکم کرد . او خود را اثبات کرد تا دیگران به دلیل تلاش برای بهتر شدن دوستش بدارند و این را بیشتر اوقات نه در سر درب مهد کودک بلکه در خیابانهای لاهیجان و دور استخر میبینم ، آن هنگام که دوستان کوچولوی مهد گلها ، با عشقی وصف ناپذیر او را به خود میفشارند و اولیاء شان که همه دیگر مهیار را میشناسند و به او محبت میکنند .
و این خواسته پدر از توست پسرم ، ماهی من ، کوچولوی من ، کمکم کن