ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سلام آقای تقوایی
ضمن تشکر از شما به خاطر وبلاگ خوبتان می خواستم احساسات خودم رو با شما در میون بگذارم.
برادر من سندرم داونه یا به قول خیلیا مونگول. راستشو بخواید من خیلی خجالت می کشم از اینکه برادرم سندرم داونه. از وقتی که برادرم به دنیا اومده فامیل رفت و آمدشون رو با ما کم کردن انگار برادرم بیماری مسری داره. شایدم خود ما یه جوری رفتار کردیم که انگار از دیگرون کم داریم. من حتی احساس می کنم وجود برادرم روی زندگی من هم تاثیر گذاشته و موقعیت های ازدواج رو از من گرفته. برادرم چهار سالشه و می دونم گناهی نداره اما دوستش ندارم. از وقتی اومده زندگی ما زیر و رو شده. نمی دونم چی کار کنم از طرفی می دونم بی گناهه و از طرف دیگه دوستش ندارم و احساس گناه می کنم. حتی خودم هم احساس کمبود می کنم احساس می کنم دیگرون به من هم مثل یه عقب مانده ذهنی نگاه می کنن. پیش مشاور هم رفتم ولی حرفای متقاعد کننده ای نشنیدم. چرا ما؟ خیلی سخته. دوستم می گفت امتحان خداست. راستش متقاعد کننده نیست برای اون گفتن این حرفا مثل شعر می مونه اما برای ما که داریم زندگی می کنیم خیلی خیلی خیلی سخته. ممنون از اینکه این اجازه رو دادید که باهاتون درد و دل کنم.
خوشبختانه وبلاگ کودکان استثنایی با نزدیک به یک دهه فعالیت توانسته جایگاه خوب و مثبتی در این زمینه پیدا کند طوری که با ترافیک روزانه حداقل 100 بازدید کننده و رتبه ی بالای گوگل در این زمینه به نظر می رسد می تواند مکانی مناسب و صمیمی برای رد و بدل کردن اطلاعات و تجربیات شما عزیزان بدون چشمداشت مالی و از این دست باشد. لذا از تمامی والدین و مربیان و معلمانی که مایل به همکاری و ثبت تجربیاتشان می باشند تقاضا دارم بر بنده منت گذارده و اقدام به ثبت و تبادل اندیشه ها و حتی احساسات خود باشند. شاید گره ای باز کند و دلی را آرام کند.
با تشکر احمد تقوایی